حاجی ،مسجد جای خالیت را احساس می کند ! پیرمردی دوست داشتنی ، ریش سفید روستامون ، پیرمردی با نوه های زیاد ... . پیرمردی که زندگانی برایش بی مهری و مهربانیش را بسیار چشانیده بود تا با کوله باری از تجربه و غم و اندوه و شادی این دنیای فانی را وداع کند... . حاجی می دانم که برای آبادی روستا خیلی کارها کرده اند و تو،موقعی که سنگ بنای این کارهای خیررا بنا می نهادند شریک کارهایشان بودی ،ولی ای کاش ... . راستی حاجی ؟!حاجی میرزعلی و حاجی علی هنوز منتظر تواند ،همون همنشینان همیشگی ات تو مسجد !!! مگر دیگر نمی خواهی مسجد بروی ؟! درختان پسته ات دیگر نای رشد کردن و بار دادن ندارند !نمیدانم شاید آنها هم از وفای روزگار می نالند،باغ پسته ات را حصار کشیده اند گویا درختان هم هوس رفتن دارند ... . می دانم چقدر سخت بود که دل از این دنیا بکنی و رهسپار سفر آخرت شوی و این را هم می دانم که روزگار سرنوشتت را اینگونه رقم زده بود ولی ای کاش به این زودی نمی رفتی ... . آخر حاجی این رسم وفا نبود که مونس و یار همیشگیت را تنها بگذاری ،حاجی مروارید را می گویم دیگر،چشمهایش کم سو شده،شاید هنوز هم چشمش به راهتان هست ... . روحت شاد ... . در سرزمین من سمت چپ منبر به سمت راستش می چربد ... . در دیاری که هنوز هم که هنوزاست تعصبات طایفه ای و , ...ادامه مطلب
حاجی ،مسجد جای خالیت را احساس می کند ! پیرمردی دوست داشتنی ، ریش سفید روستامون ، پیرمردی با نوه های زیاد ... . پیرمردی که زندگانی برایش بی مهری و مهربانیش را بسیار چشانیده بود تا با کوله باری از تجربه و غم و اندوه و شادی این دنیای فانی را وداع کند..., ...ادامه مطلب